امروز از ثانیه هایی که بی تو می گذرند بیزارم...
از در ودیوارهایی که بی تو سکوت می کنند,خسته ام.
از قلبم که مدام بهانه های نبودنت را تکرار می کند,دلگیرم.
امروز هم گر چه مثل روزهای گذشته می گذرد اما احساس را این بار
میان دلهره های نبودنت گم کرده ام.
امروز نمی دانم که مهربانیت دروغ است یا حقیقت زندگی؟؟!!
امروز فقط می دانم که تنهام...
تنهاتر از همه ی تنهایی ها.
بیهوده میگردم به دنبالت،
وقتی نیستی ، بیهوده نشسته ام چشم به راهت
شاید وقت این است که حسرت گذشته های شیرین با تو بودن را بخورم
تنها بمانم و کوله باری از غم را بر دوش بکشم
دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ، فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است ، مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ، چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم؟
پیش خود میگویم شاید فردا بیایی ،شاید هنوز هم مرا بخواهی !
تقصیر دلم بود نه چشمانم ، این قصه که تمام شد، باز هم اگر بخواهی میمانم
نشستم به انتظار غروب تا یک دل سیر گریه کنم ، شاید کمی آرام شوم ، غروب آمد و بغض سد راه اشکهایم ، شب شد و هنوز نشکسته شیشه غمهایم،
این حال و روز من است ، نیستی که ببینی این روزهای بی تو بودن است
تمام هستی ام تویی ،از لحظه ای که نیستی ، انگار که من نیز نیستم ، انگار مدتی را با عشق زندگی کردم و بعد از تو ،مال این دنیا نیستم !
از آغاز نیز اهل دیار تنهایی بوده ام ، تو رهگذری بودی و من با تو مدتی آشنا بوده ام
از کجا میدانستم اهل دل نیستی ، عشق را نمیشناسی و با من یکی نیستی ، از کجا میدانستم که تنها میشوم ، من بیچاره باز هم بازیچه دست غمها میشوم !
بیهوده میگردم به دنبالت ، با وجود تمام بی محبتی هایت ، باز هم میخواهمت…
چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه که دستانم از دستان تو رها شد.
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود ، اینهمه انتظار و دلتنگی بیهوده بود .
با اینکه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ، خیلی خسته ام،راهی جز تنها ماندن ندارم.
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید.
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی تنگ است ، که با هم در اوج آن پرواز میکردیم و به عشق هم میخواندیم آواز زندگی را…
آرزوی دلم تیدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد .
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشانتر از من دوختی ، با اینکه کم نور بودم اما داشتم به پای عشقت میسوختم ، با اینکه برای خود کسی نبودم ، اما آنگاه که با تو بودم برای خودم همه کس بودم .
چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد.
هر چه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هر چه اشک ریختم کسی اشکهایم را پاک نکرد، هر چه در گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم کسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام کند ، خواستم بی خیال شوم ، بیخیالی مرا دیوانه کرد ، خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره کرد .
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن و دیگر نگذشت آنگاه که تو رفتی و هیچگاه نیامدی .
باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ، هرگاه دیدی نیستم بدان که از عشقت مرده ام .
چه زود فراموش شدم آن زمان که دلم برایت خون شد.
تازه میخواستم با آن رویاهای عاشقانه ای که در سر داشتم تو را خوشبخت کنم ، میخواستم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم ، اما نمیدانستم دیگر جایی در قلبت ندارم . چه زود فراموش شدم آن زمان که دیگر تو را ندیدم.
لحظه طلوع خورشید لحظه طلوع عشق و محبتت در قلبم است.
لحظه غروب که می رسد، لحظه ای است که دلم میخواهد در کنارت باشم.
و آنگاه که خورشید آرام آرام می رود و آسمان تاریک می شود ، به عشق تو
به انتظار مینشینم تا ستاره ها بیایند و به یادت به آسمان پر ستاره خیره شوم.
و این است زندگی من …
لحظه به لحظه به یاد تو هستم و لحظات زندگی را به عشق تو سپری میکنم .
تو همه زندگی ام هستی ، این زندگی تنها با تو شیرین است .
احساس آرامش میکنم ، زیرا لحظه های سرد زندگی ام دور از تو اما به یاد تو سپری میشود.
طلوع کن ای خورشید ، من یک عاشقم ، طلوع کن ، من همینم که بوده ام…
طلوع کن ببین من عاشق را ، که از همگان مجنون ترم .
اگر میخواهی با ما نباشی غروب کن ، زیرا غروب عشق هم برای ما زیباست .
شب و روز ، طلوع یا غروب برای من فرقی ندارد ، من همیشه عاشقم.
همیشه به یاد عشق هستم ،
و این است حال و هوای داشتن تو…
این است زندگی من ، تنها یاد تو ، ذکر نام تو و عشق تو سهم من از طلوع تا غروب خورشید است.
خیلی زیباست این لحظه های تو را داشتن…
خوشبختم زیرا در این روزهای شیرین زندگی با تو هستم و تو را دارم.
همه چیز برایم زیباست ، خورشید و ماه که به آسمان می آیند تو را میبینم ،
اگر خورشید نباشد و آسمان ابری باشد در لابه لای ابرهای سفید تو را میبینم .
اگر شب شود و مهتاب نباش ، باز تو را میبنم، چقدر تو درخشانی…
محال است که روزگار بتواند تو را از من بگیرد ،مثل کوه روبروی تو ایستاده ام ای چشمه همیشه جوشانم.
ای سرنوشت ، با ما کاری نداشته باش که بدجور دیوانه ام ،
اگر بخواهی او را از من بگیری روزگارت را سیاه میکنم !
بیا و با ما مدارا کن ،چرا نمیفهمی ؟ منم ، همان مرد همیشه عاشق .
و این است حال و هوای داشتنت ، با همه نامهربان ، با خورشید و فلک نامهربان ،
با سرنوشت و زندگی نامهربان ،اما با تو همیشه مهربان.
زمان با کندترین حالت ممکن می گذرد
غبار غم تمام هوا را پر می کند
با عبور هر لحظه بی تاب تر می شوم
از فرا سوی زمان غم غریبی می نشیند بر تنم
انگار زمان به رخم می کشد دوریت را
من تنها ازنسیم می جویم عطر تنت را
این روزهایم به تظاهرمیگذرد… تظاهر به بیتفاوتى..تظاهر به بیخیالى…به شادى,به اینکه دیگرهیچ چیزمهم نیست…اما…چه سخت میکاهد از جانم این
نمایش!!
چقدر سخته که بغض داشته باشی ،اما نخوای کسی بفهمه
چقدر سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی
چقدر سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری
چقدر سخته که روز تولدت ،همه بهت تبریک بگن بجز اونی که فکر می کنی بخاطرش زنده ای
چقدر سخته که غرورت رو بخاطر یک نفر بشکنی بعد بفهمی که دوست نداره
چقدر سخته که همه چیز رو بخاطر یک نفر از دست بدی ، اما اون بگه نمی خوامت
چقدر سخته کهنباشه هیچ جائی برای آشتی بی وفاشه اونکه جونتو واسش گذاشتی
چقدر سخته تو زمستون غم بشینه رو برفا می سوزونه گاهی قلب رو زهر تلخ بعضی حرفا
چقدر سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونت هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمیمونه
چقدر سخته اون که می گفت واسه چشات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
چقدر سخته تا یه روزی حرفای اون باورت شه نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
چقدر سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
چقدر سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جور ازش جدا شی
چقدر سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
چقدر سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
چقدر سخته یه شب واسه چیدن ستاره بری ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
چقدر سخته توی چشمای کسی نگاه کنی که تمام هرت رو ازت دزدیده و به جاش یه زخم همیشگی به قلب تو هدیه داده و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری
چقدر سخته وقتی پشتت بهش دونه های اشک گونه های تورو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری
چقدر سخته دلت بخواد دستت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده
چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی
چقدر سخته گل خودتو تو یه باغ دیگه ببینی هزار بار تو خودت بشکنی وآروم زیر
لب بگی:
گـ ُـ ـ ـلـ مـ ـ ـنـ باغـ ـ ـ ـچـ ـ ـ ـهـ نـ ـ ـ ـو مـ ـُ ـ ـبارکـ ـ ـ ـ
دلــــــــــــم گـــــــــــــــرفته اســــــــــت ...
نه اینــــــــــــکه کسی کـــــــــــــاری کـــــــــرده باشد نه ...
من آنقدر آدم گریز شده ام که کســــــی کارش به اطـــــــــــــراف من هم نمی رسد..
دلم گرفتـه است که آنچه هســــتم را نمی فهمند ...
و آنچه هســـــــتند را میپذیرم ...
و دنـــــــــــیـا هم به رویـــــــــــش نمی آورد این تنـاقض را ..
تصمیمم را گرفتم!
میخواهم سوار بر قایق چوبی و کهنه ی خیالم شوم ،
سوار شوم که بروم ،
بروم که دور شوم،
از تمام سیاه و سفید ها، از تمام خاکستری ها،
بروم که این بار فقط این من نباشم که میشنود قصه های رفتن را ،
که بشکنم تمام عهد های نبسته و بسته را،
که فقط این من نباشم که غصه میخورد ،
که تَرَک بر می دارد،
خسته ام از دیدن این همه درد کشیدن ها، از لجبازی ها، خودخواهی ها ، از آنهایی که با دست پیش میکشند و با پا پس میزنند
از آنهایی که همدیگر را و من را فقط برای اهداف خود میخواهند ،
میروم تا او مجبور نباشد به خاطر من بماند ،
تا دیگری مجبور نباشد به خاطر من نخوابد ،
تا آن یکی غصه ی فردای من را نخورد ،
من از ضربه خوردن خسته ام ، از دیدن بیچارگی ها
گیریم که قایق کهنه ی خیالم ترک برداشت
گیریم که غرق شدم ، غرق شدن در هوشیاری، غرق شدن در حال مستی،
چه کسی میداند؟
شاید آنطرف تر ، یک جایی دورتر از مکان غرق شدگی بیدار شدم، در جزیره ای با ماسه های سفید و درخشان ، در آغوش آفتاب ،
گیریم که تنها شدم ،
مگر غیر از از این است که همه ی ما تنهاییم، مگر غیر از این است که من تنهایی را همیشه بیشتر دوست میداشتم ،
دور شوم از ازدحام و متراکم در خود،
دااااااااااد بزنم و های های گریه کنم،
فریاد بزنم و از ته دل بخندم،
که نگاه چپ و راست آدم های غم زده را نبینم،
که اصلا آدم نبینم!
آسمانش آبی باشد، هم آفتاب باشدو هم برف باشد، هم باران،
شبش ستاره داشته باشد، شبش کدر نباشد،سیاه شفاف و براق
جایی که من میروم انتظار نیست، دل نگرانی نیست، هوس نیست، تو نیستی و او نیست و دیگری هم.
چه تنهایی دل نشینی!
چه دل غریبی!
چه...
دل زده ای!
و سرخی نشکفته یک خاک ٬ پریدن اولین سهره ی بیدار٬
و دستخطی ساده٬ پریده رنگ از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.
نشانی تو….
راستی نشانی تو کجاست؟
تعداد صفحات : 15