امروز از ثانیه هایی که بی تو می گذرند بیزارم...
از در ودیوارهایی که بی تو سکوت می کنند,خسته ام.
از قلبم که مدام بهانه های نبودنت را تکرار می کند,دلگیرم.
امروز هم گر چه مثل روزهای گذشته می گذرد اما احساس را این بار
میان دلهره های نبودنت گم کرده ام.
امروز نمی دانم که مهربانیت دروغ است یا حقیقت زندگی؟؟!!
امروز فقط می دانم که تنهام...
تنهاتر از همه ی تنهایی ها.
چقدر سخته که بغض داشته باشی ،اما نخوای کسی بفهمه
چقدر سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی
چقدر سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری
چقدر سخته که روز تولدت ،همه بهت تبریک بگن بجز اونی که فکر می کنی بخاطرش زنده ای
چقدر سخته که غرورت رو بخاطر یک نفر بشکنی بعد بفهمی که دوست نداره
چقدر سخته که همه چیز رو بخاطر یک نفر از دست بدی ، اما اون بگه نمی خوامت
چقدر سخته کهنباشه هیچ جائی برای آشتی بی وفاشه اونکه جونتو واسش گذاشتی
چقدر سخته تو زمستون غم بشینه رو برفا می سوزونه گاهی قلب رو زهر تلخ بعضی حرفا
چقدر سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونت هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمیمونه
چقدر سخته اون که می گفت واسه چشات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
چقدر سخته تا یه روزی حرفای اون باورت شه نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
چقدر سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
چقدر سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جور ازش جدا شی
چقدر سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
چقدر سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
چقدر سخته یه شب واسه چیدن ستاره بری ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
چقدر سخته توی چشمای کسی نگاه کنی که تمام هرت رو ازت دزدیده و به جاش یه زخم همیشگی به قلب تو هدیه داده و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری
چقدر سخته وقتی پشتت بهش دونه های اشک گونه های تورو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری
چقدر سخته دلت بخواد دستت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده
چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی
چقدر سخته گل خودتو تو یه باغ دیگه ببینی هزار بار تو خودت بشکنی وآروم زیر
لب بگی:
گـ ُـ ـ ـلـ مـ ـ ـنـ باغـ ـ ـ ـچـ ـ ـ ـهـ نـ ـ ـ ـو مـ ـُ ـ ـبارکـ ـ ـ ـ
و سرخی نشکفته یک خاک ٬ پریدن اولین سهره ی بیدار٬
و دستخطی ساده٬ پریده رنگ از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.
نشانی تو….
راستی نشانی تو کجاست؟
![](http://s5.picofile.com/file/8112726992/smsmarami.jpg)
تو ای سمبل معرفت ! کجایی ؟ سلام
این هم رسم توست ، دوستی بی کلام
ندیدم کسی ، هیچ مانند تو
یک روز خوب ، یک روز بد … بی مرام
معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند
معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند
معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند
معرفت بذر نشکفته عشقیست به نا رس ندهند
چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟
یک اتمسفر با تمام لایه های دوست داشتن ، تقدیم تو ، که اورست معرفتی !
رفاقت معرفت نمیاره … این معرفتِ که رفاقت میاره
رفیق بی معرفت ، مثل پنجره ی رو به دیوار میمونه !
چطوری پنجره !؟
سلامتی رفیقی که وقتی رو ترازو میره معرفتش بیشتر از وزنشه !
هر چقدر هم هویج می خورم باز هم چشم دیدن آدم بی معرفت رو ندارم !
برای دیدن بقيه به ادامه مطلب برويد ...
قصه ها برای کودکان خردسال فقط یک محرک روانی و شنیداری نیستند، بلکه کارکردهای فراوانی برای این گروه از کودکان دارند .
اکثر ما در کودکی ها ی خود روزهایی را به یاد می آوریم که بزرگترها برای سرگرم
کردن و یا کوتاه نمودن شب های بلند زمستان با قصه، مثل و چیستان اعضای
خانواده را گرد هم می آوردند و لحظات استثنایی و دلپذیری را در پس این
داستانهای راز گونه و پر معنا فراهم می کردند لحظاتی که تا کنون در یاد و
خاطره باقی مانده است.
نویسندگان حوزه کودک و نوجوان هم چنین روانشناسان
رشد بر این عقیده هم رای هستند که قصه-ها برای کودکان خردسال فقط یک محرک
روانی و شنیداری نیستند، بلکه کارکردهای فراوانی برای این گروه از کودکان دارند .
کودکان از طریق قصه ها با محیط پیرامون خود آشنا
میشوند. هر قصه ای میتواند فضایی را به وجود بیاورد که کودکان هنگام
رویارویی با نمونه های واقعی، رفتار و واکنش مناسبی را از خود نشان دهند.
قصه ها به کودکان یاری می رسانند تا ارتباط ها را درک کنند رابطه ای که بین شخصیت
های یک قصه وجود دارد، می تواند به کودک یاری برساند که خود چگونه این
موارد را در زندگی رعایت کند.
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .
اس ام اس عارفانه کوروش بزرگ
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
اس ام اس جملات کوروش بزرگ
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
اس ام اس فلسفی کوروش بزرگ
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است
اس ام اس عارفانه کوروش بزرگ
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند،
نه رفتار و عملکرد شما
اس ام اس جملات کوروش بزرگ
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.
اس ام اس فلسفی کوروش بزرگ
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید،
همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید
اس ام اس عارفانه کوروش بزرگ
بقیه در ادامه مطلب
رفتم که با کوه دم زنم از تلخی تنهاییم صحبت کنم فریاد زنم؛
دیدم که کوه فواره زد خاکستر آمد بر سرم؛
از لرزش و ریزش کوه شرمنده پایین آمدم ؛
با تکیه بر تکه ی سنگ با رودخانه حرف زدم؛
واژه به واژه جمله را گفتم بگویم ناگهان
آب از دهان رود رفت خشکیده
پا بر راه زدم؛
بر سایه ای زیر درخت آرام گفتم با خودم:
تنها تر از تنها منم....
خدایا آنقدر خرابم که هیچ مرهمی آرامم نمیکند.
مرا در آغوش خود بگیر،
دلم آرامشی خدایی میخواهد...
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایهء سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
بـــاران همیشه می بارد، اما مردم ستـاره را بیشتر دوست دارند
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن
تعداد صفحات : 6