loading...

سایت تفریحی پاپافان

طنز

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
درآمد تضمینی اگه پولی دریافت نکنید با من 0 1066 pdndr
عکس های جدید و بسیار زیبای عاشقانه ی سال 2014 |عکس های ولنتاین 1392 3 4200 windows
عشقولانه ترین داستان به نام شرط عشق 4 4156 khanevadehh
پیشنهاد برای سایت 5 3000 khanevadehh
جوك هاي زيبا و خواندني 3 3058 khanevadehh
اگر هنوز نیمه گمشده خود را پیدا نکرده اید نگران نباشید! 2 2374 khanevadehh
اس ام اس سرکاری ماه رمضان 3 2955 khanevadehh
دانلود آهنگ جدید علیرضا قرایی منش بنام نیستی ببینی 1 2020 khanevadehh
اهنگهای مورد علاقت 8 4433 khanevadehh
اس ام اس پ نه پ 16 7266 khanevadehh
درگیری لفظی امیر تتلو با بهنوش بختیاری بر سر چه بود؟ 2 2478 khanevadehh
جمله جالب و معروف رضا عطاران در مورد زن ها 2 2689 khanevadehh
عکس و والپیپر کیانوش رستمی 6 4228 khanevadehh
فال روزانه یکشنبه 30 فروردین ماه 1394 1 1947 khanevadehh
چگونه می توان شرکت ثبت کرد 2 2463 khanevadehh
تن ماهی را با تخم مرغ نخورید... 2 2261 khanevadehh
دانلود کتاب های درسی از اول ابتدایی تا دانشگاه 3 2655 khanevadehh
عکس هایی از جدیدترین مدل موهای های لایت 1 2125 khanevadehh
ثبت شرکت ها چیست و اینکه چرا شرکت ثبت می کنیم 0 1580 farid332
چه شرکتی ثبت کنیم که بیشترین نفع را از ان ببریم 0 1737 company101
پسرک بازدید : 1032 سه شنبه 10 دی 1392 نظرات (1)

2

 مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین...
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.» 
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمیدونست با تنها ۱۰ دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق ۱۰ کیلویی گوجه فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، توانست سرمایه‌اش رو دو برابر کنه

پسرک بازدید : 1040 شنبه 16 آذر 1392 نظرات (0)

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.
کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.
قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.

javadkhof بازدید : 887 پنجشنبه 14 آذر 1392 نظرات (0)


چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می مردند. این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

ali1 بازدید : 872 یکشنبه 10 آذر 1392 نظرات (0)

 

 

http://8pic.ir/images/94579146131164363760.jpg

مردی می خواست تا یک طوطی سخنگو بخرد،
طوطی های متعددی را دید و قیمت جوان ترین و زیباترین شان را پرسید.
فروشنده گفت: "-این طوطی؟ سه چهار میلیون! ... و
دلیل آورد: - "این طوطی شعر نو میگه، تموم شعرای شاملو، اخوان، نیما و فروغ رو از حفظه!"
مشتری به دنبال طوطی ارزان تر، یکی پیدا کرد که پیر بود اما هنوز آب و رنگی داشت،
رو به فروشنده گفت: "- پس این را می خرم که پیر است و نباید گران باشد

 

 

پسرک بازدید : 1152 چهارشنبه 06 آذر 1392 نظرات (0)

در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی می‌كرد كه سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر كرد كه اگر

بچه‌دار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او

بچه‌دار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه

قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست

مغازه‌اش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود.

پسرک بازدید : 1225 دوشنبه 04 آذر 1392 نظرات (0)

ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﺍﺧﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ! ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﺒﻌﯿﻀﯽ
ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻗﺎﺋﻞ ﻣﯿﺸﻦ!
ﭘﺴﺮ ﺗﺎ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﻫﺮﺟﺎ ﺩﻟﺶ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﻣﯿﺮﻩ ﮐﺴﯽ
ﻧﻤﯿﮕﻪ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﻩ ﻣﯿﮕﻦ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ.

پسرک بازدید : 931 دوشنبه 20 آبان 1392 نظرات (0)

زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر بهاتاق خواب سر زدناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.
بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابی بخورد با کمال تعجب شوهرش را دید که در آشپزخانه نشسته است. شوهرش گفت سلام عزیزم!
پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند بهشون اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت کنند  راستی بهشون سلام کردی؟؟؟؟؟؟



 

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    بیشتر چه نوع مطالبی در سایت قرار بگیرد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1699
  • کل نظرات : 487
  • افراد آنلاین : 134
  • تعداد اعضا : 1057
  • آی پی امروز : 385
  • آی پی دیروز : 552
  • بازدید امروز : 1,006
  • باردید دیروز : 1,764
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 10,663
  • بازدید ماه : 10,663
  • بازدید سال : 563,732
  • بازدید کلی : 8,651,585